رضا قنبری از شاعران دارای زبان و فرمی خاص و از منتقدانیست که در حوزه شعر و داستان فعالیت زیادی داشته و یادداشتها و تفسیرهای خوبی درباره برخی کتابهای شعر و داستان داشته است. در این مجال او گفتوگوی کوتاه و تخصصی درباره پیوندها و اثرات متقابل شعر و داستان با ما (خبرنگار فرهنگی ایرنا) کرده است که این مصاحبه هم مانند مقالاتش دادههای جالب و جدیدی دارد.
برای شروع میخواهیم بدانیم در جهان سنت و سابقه داستان بیشتر بوده یا شعر؟
_ این سوال جالبی است و کمتر هم کسی به این موضوع فکر میکند. بشر از زمانی که در غارها ساکن شد و در گروههای کوچک زندگی میکرد به ثبت خودش و زندگیاش علاقه و توجه داشت. این ثبت خود، گاهی در قالب حک و ترسیم تصاویر بدوی از شکار کردن، از پرندگان و حیواناتی که آنها میدیدند، تا تکلم محدود و زبان اشاره برای شرح اتفاقات روزشان بوده؛ نوعی شبهداستان یا شبهقصه که در بدو تاریخِ قابل شناسایی بشر بوده است. علم باستانشناسی و انسانشناسی و همچنین متخصصان مغز معتقدند عصر هوشمند شدن و دارای زبان به معنای امروزینش شدن در انسان بدوی، با انسانهای هموسایپین شروع شد که گونهای جدا شده از انسان نئاندرتال بودند و ما انسانهای امروزی درواقع ادامه همان هموسایپینها هستیم. با شکلگیری زبان، گفتگو و در شکل خاصتر شرح رویدادها و خاطرات بیشتر وجود داشته و در اجتماعات خودشان گپ و گفتهای بیشتری درباره زندگی و کارها و خاطراتشان داشتهاند؛ و نکته مهم و جالب اینکه ثبت تصویری یعنی ایجاد تصاویری از زندگی و رویدادهاشان هم در این دوره بیشتر است و در گام بعدی که خط ابداع شد ثبت زندگی و خاطرات و ماجراها در کتیبهها. تمام اینها که گفتم سنت و پایه ایجاد داستان در نوع بشر است؛ پس با این حساب داستانگویی و میل به نقل و شرح، هزاران سال پیش از شعر وجود داشته. بشر ذاتاً میل به داستانسرایی دارد؛ این ذاتیِ بشر است که از خودش و جهان سخن بگوید و بنویسد؛ از انسان عصر حجر تا انسان هموسایپین و فینیقیها تا انسان مدرن امروز. شعر در بهترین حالتی که میشناسیم سابقهاش به چهار الی پنجهزار سال میرسد اما میل به داستانسرایی و ثبت خود و ثبت زندگی تا انسان غارنشین قدمت دارد...
حتی در عصر مدرن هم میل به نوشتن و همچنین خواندن داستان بیش از شعر بوده؛ از قرن هجدهم تا کنون داستان یکی از لذتها و سرگرمیهای انسان بوده و نویسندگان زیادی هم میان مردم جهان موفقیت و شهرت کسب کردند. علت اینکه همواره مخاطبان شعر کم و محدودند و مخاطبان داستان زیاد در چیست؟
_ علتهای ساده و واضحی دارد. اول اینکه شعر در ذاتِ خودش پیچیده است و نیازمند تاویل و تفسیر شدن، برای تاویل و تفسیر شعر هم یک دانش عمومی حداقلی و وقت و حوصله نیاز است که خیلی از مردم جهان این سه را ندارند؛ دوم اینکه از منظر روانشناختی داستان ظرفیت بالایی در ایجاد "همزادپنداری" و ایجاد "خود را جای قهرمان داستان قرار دادن" دارد که در شعر چنین چیزی وجود ندارد یا بسیار کم و استثنائی روی میدهد. سوم اینکه اتفاقات و فضاهای درون رمانها و داستانهای کوتاه به سادگی درون مغز پردازش و تبدیل به واحدهای تصویری میشوند و این یکی از لذتهای مهم در هنگام خواندن داستان است، مغز به طور همزمان موقع خواندنش تصاویر درون داستان را میسازد، مثل نوعی سینمایی شدنِ شخصیِ داستان. و چهارمین دلیل این است در داستانها بخشهای زیادی از زیست، رویاها، افکار، غرایز، سلایق، ترسها و شرارتهای مخاطبان (خوانندگان) وجود دارد؛ این نکته مهمی است، داستان به معنای واقعی و درست و حرفهایاش، کشفکننده و شرحدهنده و بازنمودگر گوشهها و زوایا و کشفنشدههگیهای روحی و روانی و زیستی انسان مدرن هستند.
با این توضیحاتی که دادید یک نکته جالب و عجیب است. شما مقاله مهمی داشتید با عنوان "شعر، مادر هنرها". در آن مقاله توضیح دادهاید که شعر مهمترین هنر انسانی است و چنان قدرتمند و خاص که روی همه انواع هنر از سینما تا داستان و نقاشی اثرگذاری دارد. الان کل حرفهاتان طوریست که گمان میشود داستان از نظر شما بسیار مهمتر از شعر است! اینطور است؟
_ شما درباره قدمت داستان پرسیدید و درباره علل محبوبیتش، من هم پاسخ دادم، بحث ما تا اینجا درباره مهمی یا نوع اثرگذاری این دو نوع هنر کلامی نبوده که شما رای به تفسیر! میکنی. مبحث اهمیت و دلایل تاریخی و روانشناختی و کاربردی هنر شعر یک چیز است و اینکه درباره تاریخ داستان و دلایل محبوبیتش پرسیدید چیزی دیگر.
خب با این توضیحات بگذارید بپرسیم میزان اثرگذاری و نوع اثرگذاری شعر و داستان بر همدیگر چقدر و چطور است؟
_ شعر تنها هنری است که نه فقط از زبان و با زبان ساخته میشود، بلکه از اینها مهمتر اینکه شعر تنها هنری است که درون زبان شکل میگیرد نه فقط با زبان. معنای این حرف این است که داستان با امکانات موجود در یک زبان و با استفاده از موجودیت آن زبان، ساخته و پرداخته میشود یعنی در بهترین حالتش باید بگوییم داستاننوشتن شکل مصرفگرایانهی خلاقانه از زبان است نه مصرفگرایی صرف. درباره شعر اما اینطور نیست، شعر مصرف کننده زبان نیست و موجودیتش مبتنی بر موجودیت اینک و اکنونی یک زبان نیست؛ شعر درون زبان اقدام به ساخت و ساز و دخل و تصرفات نامحدودی میکند که درنتیجه آنچه به مخاطب تحویل میدهد یک شکل دیگرگون از زبان یا بهتر است بگوییم یک زبان نو و منحصر است و یک ادراک نو و یک زیباییشناسی فرمی و زبانی تازه. فرقی ندارد شعر کلاسیک باشد یا شعر نو، من دارم درباره شعر به مفهوم واقعی و خاصش نه هر نوشته ریتمیک یا حسیای حرف میزنم. به این سطر حافظ دقت کنید: "من که ملول گشتمی از نَفَس فرشتگان / قال و مقال عالمی میکشم از برای تو". اینجا دیگر مثل داستان با شرح و تصویرسازی و فضاسازی صرف روبهرو نیستید، این چیزیست که از منطق دودوتا چارتایی انسانی و از منطق زیستی روزمره عبور میکند و معنا ندارد بلکه فقط مفهوم دارد. این چیزیست که درون زبان ساخته شده و خود یک جهان و یک زبان نو است. یا وقتی به این تکه از شعر هوشنگ چالنگی توجه کنید کلش ساخته شده درون زبان است که ادراک خاص و تاویلپذیری و زیباییشناختی زبانی خاصی دارد: "چه کس مجبورم کرده است / آب در منقار / با ستارگان بپرم .... سمور، من که مُردم / ماه را بِچَر".
به همین علت است که شعر بر همه انواع هنر، به طور مستقیم و غیرمستقیم اثرگذاری دارد؛ بر سینما، نقاشی، داستان، بر موسیقی حتا. چون دارای افقهای مفهومی وسیع، ادراک وسیع و از همه مهمتر کنش و منش زبانی منحصربهفرد و جهانی ماسوای جهان روزمره است. در آن مقاله که اشاره کردید به طور مفصل توضیح دادهام پس اینجا تا همین حد کافیست.
این نکته را هم اضافه کنم که داستان یک ویژگی منحصربهفرد دراد و آن تخیل بیحد و حصر و آفرینشگری تصویری بسیار زیاد است، همین دو فاکتور هم موجب شکلگیری شاهکارهایی مثل "ماهی بزرگ" و "صد سال تنهایی" و "مسخ" و غیره شدهاند هم موجب اثر گذاشتن داستان بر سینما و بر تاتر به شکل البته کاربردی و کارکردی نه اثرگذاری افرینشگرانه.
یک نکته، داستان با تبدیل شدنش به فیلمنامه و فیلم شدنش یا با ایجاد الهام برای سینماگر و اقتباس از آن، خب روی سینما تاثیر مستقیم و رابطه کارکردی مستقیم دارد، درباره اثرگذاری شعر بیشتر توضیح میدهید؟ این تاثیرگذاری به چه شکل و ماهیتی دارد؟
_ من به این موارد به طور مفصل در آن مقاله اشاره کردهام و در پاسخ به سوال قبلیتان هم نکاتی را گفتم. ولی باز هم برای مثال میگویم، سینمای موج نوی فرانسه دقیقاً متاثر از جریان شعر نوی فرانسه از دهه سی تا شصت میلادی بودی زیرا برای اولین بار به طوری شجاعانه و ادراکی و معرفتشناختی در شعر این دوره به مواردی مثل زن در مقام موضوع غیر سکسی، کالاشدگی انسان در عصر مدرن، تنهایی عمیق انسان با وجود رفاه و امکانات مدرن، تفاوتهای انسان در میل جنسی، نگاه ضد قهرمانی و توجه به انسان معمولی و شهروندی عادی بودن، فردیت مدرن، توجه به یک لحظه از زندگی به جای کلیگویی از زندگی و و و اشاره شده که همگی در سینمای موج نوی فرانسه بروز و ظهور یافتند. یا در ایران سینمای داریوش مهرجویی و سینمای بهرام بیضایی کیلومترها با سینمای دیگر کارگردانها فرق میکند زیرا مبتنی بر معرفتشناختی آنها از شعر و از مبحث کلان و پیچیده زبان است، یعنی هم از درک شاعرانه هم تصاویر تاویلپذیر و همچنین هنجارگریزی در زبانِ سینما استفاده میکنند درست مثل شعر که اساس وجودیاش حمله به مرکزیت و عاملیت زبان و درهم شکستن آن به قصد ساختن چیزی جدید است. همچنین در آثار متنی و تولیدی تاتری افرادی مثل حمید امجد و دیگرانی نیز نگاه متاثر از شعر وجود دارد.
شما کارگاه داستان مجازی و حضوری زیاد برگزار کردید، میدانیم داستان هم زیاد نوشتید اما منتشر نمیکنید، میشود رک و صمیمی بگویید چرا داستان مینویسید اما منتشر نمیکنید؟
_ مختصر و مفیدش این است وقتی دید و ادراک و جهان ذهنی خاص و نویی دارم، زبان نویی دارم و فضاسازی و زاویه پردازش خاصی دارم در داستانهام، اینکه در تیراژ پانصد یا هزار نسخه منتشر شود چه سود و ثمری دارد؟! نه از منظر مالی نه از منظر اجتماعی هیچ! فقط این ضرر را دارد که از فردای انتشارش هرکس بتواند یک کپی از این زبان و نوع نوشتارت بزند و دستت به هیچ جایی بند نباشد! فقط در دو شکل داستان منتشر میکنم، ناشری خارجی و حرفهای باشد و در ایران هم اگر ناشری باشد که هم در تیراژ مناسب انتشار بدهد هم توان و بضاعت دفاع و نگهداری حقوق این نوشتار را داشته باشد در جامعهای که کپیکاری و سرقت ادبی بدل شده به امری عادی!